سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اشکـــِ باران...

 آرام باش عزیزِ دل

 چه می گذرد در دلت;

 که اینطــور بی محابا

بر این دیار خسته اشک می ریزی!

 کم طاقت شده ام!...

 کــاش می فهمیدمت!

 کـــاش...

 دلنوشت ... (1393/3/14)

 پ.ن:داره بارون میاد،اونم چه بارونی...

 صلوات
  


چهارشنبه 93/3/14 11:14 عصربه قلم: حرف دل ™            نظر
از شماست که بر مــــاست...

سلام

نام من چادر است ..نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است..

روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم..

شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید،
هیچ وقت یادم نمیرود،...از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهـــش بودم
وقتی زمین خورد ، خاکی شدم... وقتی سیلی خورد ، در صورتـش بودم...
وقتی بین در و دیوار محسنش سقط شد، خونی شدم... خوب میدانــم چه
دردی کشید تا من را برای شمــا به ارث گذارد، و شما با من چکار کردیــد...
شما کار را به جایی رساندید که میخواهند مرا با زور بگیر و ببرند به دیگــران
غالب کنند و من خوب میدانم چرا کارم به اینجا کشیده شده ...


از شماست که برماست..

شنیدم که میگفتید اگر میخواهـی کسی را خـراب کنی از او بـد دفــاع کن و
شما با من همین کار را کردید، اگر شمایی که خود را وارثـــان من میدانیـــد
درست رفتار میکردید و حرمتم را حفظ میکردید وضعیت من اینگونه نبود...

عده مرا تبدیل به استتاری برای گناهانتان کردید تا بگویند فلانی زیر چـــــادر
هر کاری میکند و باعث شدید قداستم کمرنگ شود...

مرا وسیله تکبر و فخر فروشی و خود برتر بینی کردید ...

مرا تبدیل به شنلی کردید تا در میان سیــاهی من، رنگـی بودن کفــــش و
جوراب ها و مانتوهای رنگارنگتان بیشتر جلوه کند...

عده ای مرا به تمسخر گرفتید و از میان من دست های عریــان و موهایتـان
را بیرون گذاشتید....

مرا به هر جایی بردید..از شانه به شانه ی نامحرم در تاکسی و دانشگاه و
میان پسر ها تا کافی شاپ و محیط های فاسدتر...

هنر پیشه هایتان مرا فقط برای فیلم بازی کردن خواستند وشما هم با من
فیلم بازی کردید تا در نقش دختری معصوم باشید...

به من تهمت بیماری زدند...به سیاهی رنگم ایراد گرفتند ...و شما سعـــی
کردید مرا عوض کنید!!

عده ای از شما درکمال بی شرمی به من مدل دادید،تقصیرخودتان را گردن
من انداختید و شکل مرا عوض کردید تامثلا محبوب تر شوم...مرا تبدیــل به
مانتوهای براق و اندامی کردید ..

شما به میراث فرهنگیتان دست نمیزنید و آن را تغییر نمیدهید،امادر
من که میراثی گرانبهاتر بودم دست بردید و هویتم را از من گرفتید ...


به من خیانت کردیدو من را که قرار بود جلوی زینت ها رابگیرم تبدیل به زینت
کردید...

شکایت شما را خواهم کرد...

به شما توصیه میکنم به جای عوض کردن و مدل دادن به من خودتــان راعوض
کنید،به جـای اینکه مرا به شــوی لـباس بکشانید نگـاهی به خودتــان بیندازید
شاید ایراد از خودتان باشد...

      
               «بـــــانوی سرزمین من عفیف بمــــــــان»

  صلوات 
  منبع مطلب: http://eli1998.blogfa.com/


چهارشنبه 93/3/7 8:22 عصربه قلم: حرف دل ™            نظر
صدای پای باران...

صـــدایِ همهمه می آید

صـــدایِ پای آمدنــش،

طنینِ دلنــوازیست که

آرام می کند

در این روزهای آشفـته

این دل بی قرارم را...

ببار بــــاران...

 

دلنوشت...(1393/2/31)

صلوات


چهارشنبه 93/2/31 2:30 عصربه قلم: حرف دل ™            نظر
دلتنگــــ ...

دلتنگم آقـــا...
حجم حرف ها بر روی دلم سنگینی می کند
پر از بغضم
امـــا نمی شکند
گوشه چشمی آقای خوبی ها...

دلنوشت...(1393/2/30)


صلوات 


سه شنبه 93/2/30 4:36 عصربه قلم: حرف دل ™            نظر
........