دوتا بچه یک غولی راهمراه خودشان آورده بودند و هاهای میخندیدند.
گفتم:این کیه؟!
گفتند:عراقی
گفتم:چه طور اسیرش کردید.
می خندیدند.گفتند:از شب عملیات پنهان شده بود.تشنگی فشار آورده
و با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاهصـــلواتی شربت گرفته
بعد پول داده بود.این طوری لو رفت.
هنوز میخندیدند.
منبع:خاطرات طنز دفاع مقدس.مجموعه خاکریز7(یاد ایام)
تصویر::www.aviny.com