سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزمین نور(شـــلمچه...)

هوالحق
شلمچه هروقت نامش را می شنوم یاد غروبش می افتم.یاد غربت  یاد دلتنگی...
اغلب شلـمچه را با غروب بی نظیرش که غربت مادرسـادات وفرزنــدانش که حـزن
و اندوه را در دل ها میریزد می شناسند.
گویی در یک سرزمینی هستی که تورا ازهمه چیز جدامیکند وخودت هستی خودت.
هرکس جایی را برای خود انتخاب می کند.زانو میزندبرخاک ومی نشیند به دردو دل.
وقتی به خودت می آیی که اشکـهایت بی اراده از چشم هایت جاری می شوند.
انگــارکسـی هست که به حرف هــایت گوش می دهد و تو این آرامــش را احساس
می کنی.ودلت از این حرف هایی که در کنج دلت سنگینی می کرد به یکباره سبـک
می شود.
وقتی صدای اذان مغرب درمنطقه طنین انداز می شود ونماز را درجوار شهدای گمنام
می خوانی آرام می شوی.اما این آرامــش زمانی اندک پایان می دهد وجای خود را
به بی قراری می دهد.چون زمان آن می رسد که باید ازآنجا دل بکنی واین بی قراری
را در دلت می اندازد وآشــوب به پا می شود در دلت...
که چه دل کندنی؟!
بلکه دلت را هم در آنجا جا می گذاری وهنوز برنگشته دلتنگش می شوی!

التماس دعـــا


صلوات    صلوات   
         متن وتصویر1 :حرف دل 


پنج شنبه 92/12/1 9:40 عصربه قلم: حرف دل ™            نظر