عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت بگویم ، بنویسم
که چراعشق به انسان نرسیده است ،
چرا آب به گلدان نرسیده است و هنوزم که هنوز است غم عشق به
پایان نرسیده است...
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید ، بنویسد:که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است
وچرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است!...
عصر این جممعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود "حس"
توکجایی گل نرگس؟!...
(منبع:gaem-313.blogfa.com)